Storm

Storm

Storm

Storm

  • ۰
  • ۰

برگشت

پنج سال از زمانی که کتابی به غیر از کتاب درسی دستم گرفتم گذشته سه سال پیش هم جادوگری از شهر اوز آمد گلدانی به دستم داد و گفت اگر هر روز هنگام غروب به این گل ها  آب دهی شادی و آرامش بی نهایت را تجربه خواهی کرد من هم ساده لوحانه با اشتیاق پذیرفتم . بعد از سه سال مست بودن گلدان را شکستم و با درد چشمانم باز شد مستی رفت و واقعیت با تمام وجود نمایان شد ابتدا سخت بود بعد همه چیز بهتر شد. دختر گذشته بیدار شد .

  آرام آرام تمام احساسات، آرزوها و هر آنچه که بودم پدیدار شد. دلم برای همه هستی ام تنگ شده بود برای کتاب ها برای خواندن و ورق زدن و لذت بردن. برای خودم برای انسانی که پشت هیچ در بسته ای منتظر نمی ماند و ماندن برایش عذاب بود. برای محکم بودن و جنگیدن، برای همه چیزی که من بودن تنگ شده بود.

حالا برگشته ام.

  • ۰۲/۰۹/۰۱

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی